سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خسته امـــ خسته......

خواب......

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد

 

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را .......


+ نوشته شده در پنج شنبه 91/3/11ساعت 6:49 صبح توسط *خسته...دلتنگ...* نظرات ( ) |



وقتی....

وقتی که دیگر نبود

 

من به بودنش نیازمند شدم.

وقتی که دیگر رفت

من به انتظار آمدنش نشستم.

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتم.

وقتی او تمام کرد

من شروع کردم.

وقتی او تمام شد

من آغاز شدم.

و چه سخت است.

تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن است.

مثل تنها مردن است.


+ نوشته شده در پنج شنبه 91/3/11ساعت 6:47 صبح توسط *خسته...دلتنگ...* نظرات ( ) |



هبوط...

مرا کسی نساخت.خدا ساخت

 

نه آنچنان که "کسی می خواست"

که من کسی نداشتم

کسم خدا بود.کس بی کسان

او بود که مرا ساخت آن چنان که خودش خواست.

نه از من پرسید و نه از آن "من دیگر"م .

من یک گل بی صاحب بودم

مرا از روح خود در آن دمید

و بر روی خاک و در زیر آفتاب

تنها رهایم کرد

"مرا به خود واگذاشت".

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 91/3/11ساعت 6:46 صبح توسط *خسته...دلتنگ...* نظرات ( ) |